حوصله ندارم ! . . .


قرار خركي . . .


همه چيز باز رو اعصابه . . . صبح خواب موندم . . . چشمام به لنز حساس شده بود و هر كاري ميكردم لنز

لعنتي به مردمك چشمم نمي چسبيد . . . ريملمو پيدا نمي كردم . . . رژ رو لبام ميماسيد . . .

اسپري بدنم تموم شده بود . . . دكمه پالتوم كنده شده بود . . . بافت شال گردنم باز شده بود . . . 

زيپ چكمه هام رو چون با عصبانيت كشيدم بالا كنده شد . . . 

بالاخره از خونه زدم بيرون . . . تاكسي . . . آهنگ جواد يساريش منو كشته . . . حالم داشت بهم ميخورد ،

هندز فريمو گذاشتم تو گوشم و Burono Mars شروع كرد به خوندن . . . شيشه تاكسي رو بخار گرفته بود ،

مثل هميشه روي بخار شيشه نوشتم Off Girl . . . 

از اين اسم خوشم مياد ، يه جورايي شده اسم مستعارم . . . خيابون ابوذر از تاكسي پياده شدم . . .

برف سنگيني داشت مي باريد . . . چترمو باز كردم و كنار خيابون منتظرش موندم . . .

تپش قلبم شدت گرفته بود . . .  واسه اولين بار بود كه تو زندگي خركيم با يه آدم مهم قرار داشتم . . .

به ماشينا و آدما چشم دوخته بودم . . . ده دقيقه گذشت تا اينكه يكي صدام كرد . . . زهره خانم . . .

برگشتم و پشت سرمو نگاه كردم . . . واي خدا . . . آقاي دكتر فرهان . . . هل شدم . . .

زبونم بند اومده بود . . . حتي واسه چند ثانيه ايست قلبي داشتم . . .

توي هتل محل اقامتش به قهوه دعوتم كرد. اونجا بود كه تازه تونستم خودمو جمع و جور كنم و از مقاله اي

كه نوشته بودم دفاع كنم اما . . .

توي چشمام نگاه كرد و بدون مقدمه گفت زهره به خاطر مقالت اين همه راه نيومدم مشهد . . .

مي خواستم خودت رو از نزديك ببينم و گرنه مقالت رو واسم ايميل كرده بودي . . . زهره ازت خوشم مياد

و دلم مي خواد در كنارم باشي . . . !

يه لحظه هنگ كردم . . . بهش خيره شدم و با عصبانيت گفتم . . . شما مرداي ايراني همتون بي ظرفيتين

چه بي فرهنگتون ، چه يكي مثل شما ! بايد از همون اول مي دونستم كه بايد مقالم رو به خانومتون نشون

بدم تا شايد تو جشنواره حمايتم كنند !

از هتل زدم بيرون ، هندزفري رو دوباره گذاشتم و تا خونه Lady GaGa تو گوشم وز وز ميكرد . . .

حوصله هيچ چيزي رو نداشتم حتي كلاس بعد از ظهر دانشگاه ، گوشيمو خاموش كردم و تا شب خوابيدم !


يك شب زنانگي بدون تو . . .


ديشب عروسي هاني بود ، زدم و رقصيدم ، واسه خودم سرخوش بودم ! . . .

حسام ميگفت انگاري حالت خوش نيست امشب ! ؟ آره حالم خوب نبود ؛ بازم همون سرگيجه هميشگي ،

بازم همون ترشيدگي خاطرات دلم ! سر دلم گير كرده اين زندگي نفرت انگيز ! . . .

اي كاش زندگي و آدما رو توي دستام مي تونستم بالا بيارم و لهيدگيشونو  لمس كنم !

اي كاش تو هم ديشب بودي و ميديدي مگساي مهموني چطوري اطرافم پرسه ميزنن تا اونوقت بهم نگي

تو هم آدمي ! ؟

سرم داشت ميتركيد از وز وزاي در گوشم . . .

آخه نبودي كه بگي زهره كت لباستو بپوش ، نبودي كه بگي زهره نبينم با كسي برقصي ، نبودي كه بگي

زهره اصلا حق نداري بري مهموني ! ! !  اي كاش بودي . . . !


+ من همان حواي هميشگيم ، خسته تر از هميشه ، بگذار باز هم سيب بچينم تا شايد از اينجا هم بيرونم

 كنند ! . . .

+ زخمی بر پهلویم است ! روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب میخورم و همه فکر میکنند که من میرقصم !

+ بيش از اين ها . . . آه آري . . . بيش از اين ها ميتوان خاموش ماند . . .

 ميتوان ساعت ها با نگاهي چون نگاه مردگان خيره شد به دود يك سيگار ، خيره شد به شكل يك فنجان !

 ميتوان با فشار هر هرزه دستي بي سبب فرياد كرد و گفت : آه من بسيار خوشبختم . . . !


بيداد ! . . .


من حيثيت بر باد رفته مريمم ، بدون هيچ مسيح . . .

در هبوط سپيد بالهاي ملائك ، پيغام آور مصلوب هرگز به رسالت نرسيده ؛

زن ! . . .  

اين اشتباه شگرف ؛ اين زيباترين حادثه در سفر آفرينش ؛

پرسشي هنوز بي پاسخ  ؟ !!


+  در فضايي مرده نبض دارد دل من ، نفسي مي آيد ، . . . دل من هم مرده ؟

+  هاي ! حضرات آدم پر گناه زمين زنانگيم را به رخم نكشيد ! . . .


ضجه هاي هر شب من . . . !


چه روز خوبي . . . ! ساعت 5 صبحه ، هوا داره كم كم روشن ميشه ، تازه از خواب بيدار شدم ، دلم مي خواد

پرده ها رو بزنم كنار . . . حالم خوبه ! جلوي آينه قدي وايميستم و موهاي مشكيمو ميريزم دورم . . . !

امروز تاپ پوشيدم آخه زخماي دستم دارن خوب ميشن ، خيلي وقته كه ديگه تيغ نزدم و احتياجي به پوشيدن

لباس آستين بلند ندارم. واي خدا امروز چه خوبه حالم . . . !

- زهره . . . زهره كجايي . . . ؟

- چي شده مامان . . . ؟

- بابات حالش بده بايد ببريمش دكتر . . . !

از اتاق ميرم بيرون بابا خالش خوب نيست اما آرومه پس زياد مهم نيست ، زنگ زدم آژانس ماشين نداشت ،

زنگ زدم 133 نيم ساعت بعد اومد ، بابا رو بردن دكتر . . . ! خدايا چقدر امروز زندگي خوبه . . .

نمي دونم چرا ؟ اما امروز خوبم ، خيلي خوب ! خدايا مرسي.

يه آهنگ لايت گذاشتم و روي تخت دراز كشيدم ، داشت دوباره خوابم ميبرد كه در خونه باز شد حتما بابا رو از

دكتر آورده بودن ، از رو تخت پريدم پايين و رفتم جلوي در . . .

چي شده بود . . . ؟ مامان داشت تو بغل داداشم گريه ميكرد !

- چي شده ! ؟

- زهره . . . زهره بابا رفت . . . !

- بابا ! ؟ كجا رفت ؟

- زهره بابات مرد !

- چي ! ؟

تا حالا شده تو زندگيت به معناي واقعي سنگكوپ كني ؟ تا حالا شده از همه بيزار باشي و تنها تكيه گاهت

فقط يه بابا باشه ؟ تا حالا شده خدا روزتو خراب كنه ؟ تا حالا شده خدا حال خوبتو ازت بگيره ؟

تا حالا شده . . . ! ؟

تويي كه اون بالايي چي مي خواي از جونم ؟ گند بزنن به اين زندگي كه واسم ساختي ! الان چيه ؟ توقع داري

بگم خدايا شكرت ؟ بگم مرسي بابت كسي كه ازم گرفتي ! ؟

بغض داره خفم ميكنه ، حالم خوب نيست ، بدنم داره ميلرزه ، يعني چي كه بابا مرد ! ؟

حالا ديگه روي شونه هاي كي سر بذارم و گريه كنم ؟ حالا ديگه دردامو به كي بگم كه بفهمه ؟

.  .  .  .  .

امشب دلم هواي شونه هاشو كرده . . . امشب دلم بابا ميخواد . . . امشب دلم آشوبه . . . !

7. 2. 90  بود كه از پيشم رفت ، صبح همون روزي كه حالم خوب بود اما ميدوني كه خوبي به من نيومده !

تيغ . . . !

آروم و عميق ميكشم روي پوستم . . . ! خاطراتت هجوم ميارن به ذهنم !

دلم ميخواد گريه كنم اما بغض داره خفم ميكنه ، نمي تونم توي اين خونه بمونم . . . !

تيغ اولو كه ميكشم توي اتاقم ميبينمت كه پاي سيستممي و به زور بايد بگم بابا پاشو كار دارم ،

تيغ دومو كه ميكشم توي آشپزخونه ميبينمت و ميگم بابا برو بيرون خودم مي تونم غذا رو درست كنم ،

با تيغ سوم ميبينمت كه لاي پارچه سياه گذاشتنت و دارم توي هال بالاي سرت گريه ميكنم !

بغضم ميشكنه و گريه ام ميشه هق هق . . . ! ضربه هاي چهارم و پنجمو محكمتر ميزنم . . . ! خون از رگاي

بي جونم ميزنه بيرون و قطره هاش تمام بدنمو پر ميكنه . . . !  ضجه ميزنم به خاطر تمام بيكسيام . . . ! ! !


http://fc01.deviantart.net/fs13/f/2007/030/8/f/saturday_night_fever_by_suzi9mm.jpg


اي كاش بود . . . !

من دخترم ، دختر تكيه گاهش باباشه ! اما من كه ديگه بابا ندارم . . . ! ؟


. . . !


هوس كوچ به سرم زده است . . . شايد هم هجرت. نمي دانم!

ز اين بي دلي ها خسته شده ام . . . !

دستانم را به دستان هيچ كس مي سپارم و درد و دل ميكنم با درختان . . .

ديوانگي هم عالمي دارد ! ! !


. . . !


آرومم . . . ساكتم . . .

هيس ! ! ! جهنم درونمو بيدار نكنيد كه با حرفاتون آتيش ميگيرم !



پ . ن 1 : عقده شده تو دلم كه بگم . . . كي همتون به سلامتي ميميرين ؟

پ . ن 2 : خانواده ! جمع مزخرفيه . . . چه زود از هم پاشيد !

پ . ن 3 : ذهنم شده سمفوني آه و ناله و نفرين . . . !

پ . ن 4 : گرگها هرگز گریه نمیکنند اما گاهی چنان عرصه ی زندگی بر آنان تنگ میشود

 که بر فراز بلندترین قله ی کوه می روند و دردناکترین زوزه ها را میکشند . . . !


اين خاطره هاي لعنتي


گوشه تخت كز كردم.

حال درستي ندارم ، دلم مي خواست رها بودم. رها از خاطرات ، بدون دغدغه گذشته !

فضاي اتاق رو دوست ندارم ، خيلي شلوغ شده . . . !

سرم جيغ داره ، انقدر جيغ كه دلش مي خواد همشو بكشه . . . 

ج ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي ي غ

حالا حنجرم درد ميكنه انگار يكي داره گلومو فشار ميده ، فشار دستاشو مي تونم احساس كنم.

بلند مي شم و روي زمين دراز ميكشم. چقدر زبري گليم كف اتاق رو دوست دارم انگار يه جورايي

بغلم كرده و داره با زمختيش نازم ميكنه . . . ! كاري كه هيچ كس تو زندگي باهام نكرد !

به سقف خيره ميشم ، اشك از گوشه چشمام ميلغزه . . .

پس چرا آروم نميشم ! ؟ خسته ام از اين خاطرات !

تيغ توي دستامه اما ديگه مثل قبل قدرت كشيدن و مكيدن ندارم . . . ! لرزش بدنم عصبيم ميكنه !

آروم تيغو ميكشم روي صورتم ، يه خراش كوچيك واسه دلگرمي اما سوزشش دردناكتر از هميشه ست !

خون از گوشه صورتم سر ميخوره لاي موهام . . . !

بغضم ميشكنه . با خودم حرف ميزنم . خدايا صدامو ميشنوي ؟ چي ميخواي از جونم ؟

صدام شده هق هق . . . خدايا ببين يه زخم تازه تر دارم . . .  چرا به فرداها نميرسم ؟


پ . ن 1 : گيج شدم . . . ذهنم آشوبه . . . مغزم شده سمفوني فرياد . . . !

پ . ن 2 : من جا موندم . . . فرداها صبر كنيد تا منم بيام . . . !


. . . ! ؟

 

خداوندا كفر نمي گويم، پريشانم . . . ! چه ميخواهي تو از جانم ؟

مرا بي آنكه خود خواهم اسير زندگي كردي ! ! ! 

خداوندا تو مسئولي . . . !

خداوندا تو ميداني كه انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است ،

چه رنجي ميكشد آنكس كه انسان است و از احساس سرشار است . . . !

 

غم فراق تو در باورم نمي گنجد


دوست عزيزمان . . . نمي دانيم چرا واژه ها زماني كه بايد به ياريمان بيايند اين چنين از ذهنمان فرار مي كنند‌؛

شايد به خاطر غم توست كه خوب مي دانند هر چقدر با هم جمع شوند نمي توانند براي لحظه اي غم

از دست دادن پدرت را بكاهند، اما آنچه ميتواند خاطر تو را كمي تسلي دهد اين است :

براي آنان كه به نيكويي زيسته اند مرگ نقطه پايان نيست

و دوست داريم كه بداني هميشه در كنارت هستيم . . . !

دانشجويان علوم سياسي


پ ن 1 : امروز رفتم دانشگاه ، بچه ها رو برد واست اعلانيه زده بودند و مرگت رو بهم تسليت گفته بودند

اما جات خيلي خاليه . . . شايد تنها كسي كه مي تونستم حرفامو بهش بگم تو بودي . . .

اما حالا بايد با درد بي پدري كنار بيام!

پ ن 2 : بيست روز گذشت از رفتنت اما هنوز مرگت رو باور ندارم. 

پ ن 3 : بيا چون شمع ها نم نم بگيريم                     غريبانه در اين ماتم بگيريم

                                     بيا چون باغ در زير باران               بياد باغبان با هم بگيريم . . . !


يك شب خواب . . . !


روي تخت دراز كشيدم. سرماي عجيبي داره اطرافم پرسه ميزنه ! پتو رو دور خودم ميكشم. حس بدي دارم ،

چشم روي هم ميذارم تا كمي بخوابم اما اشك از گوشه چشمم ميلغزه . . .

دلم آروم نيست . . . ! ذهنم آشوبه . . . ! سرم درد ميكنه . . . !

آخه حرفات مثل خوره دارن تمام جونمو ميخورن ! پس كي خفه ميشي ؟ چند روزي بود آروم بودم

اما امروز گند زدي به آرامشم ! بدجور كلافه ام . . . ! بلند ميشم و  يه گوشه تخت كز ميكنم ،

هميشه يه تيغ زير بالشتم دارم ، بدنم ميلرزه ، تيغو توي دستام ميگيرم ، سوزش حرفاي تو از ضربات تيغ هم

بيشتره پس عميق تر روي پوستم ميكشم ! حرفات دارن توي مغزم رژه ميرن ، يه جوري حرف ميزني كه انگار

من اضافيم ! ؟ هه . . . ! به همين خيال باش . . . ! ! !

تيغو آروم و عميق ميكشم روي پوستم ، با همون قطره هاي اول از حال ميرم اما خوبيش اينه كه حرفات مثل

آشغال از تو ذهنم پاك ميشن ! بوي خون داره ديوونم ميكنه ، قرمزي خونم همه جاي تخت ديده ميشه . . . !

زبونم رو ميكشم روي بريدگياش و طعم خون رو با تمام وجود بي وجودم احساس ميكنم.

خوابم مياد . . . ديگه حالي واسه بيدار موندن ندارم ! شب بخير ! ! !


پ . ن : اي كاش  با همين تيغ زبونت رو پاره پاره ميكردم تا واسه هميشه خفه شي . . . !


هي تو . . . داد نزن ! ! !

 

- زهره مي خوري . . . ؟

- نه . . . !

- بس كه خري ! بزني آروم ميشي ميري فضا . . .

- به من كاري نداشته باش . . . اومدم پيشت آروم شم نه اينكه بري رو اعصاب !

- زهره

- چيه ؟

- سرم درد ميكنه ، دنيا داره مي چرخه ، ارتفاع مي خوام ، دوست دارم اوج بگيرم !

- گاهي وقتا هم ارتفاع قشنگه ، اوج . . . سقوط . . . آخر دنيا . . . !

- تو نمي ياي ؟ پرواز قشنگي ميشه ها ؟

- نه ، تو برو من از اين پايين واست دست تكون ميدم ،

- مي خواي زمين بموني ! ؟

- نه ، من يه جور ديگه اوج ميگيرم . . .

- زهره

- كوفت ، زهر مار ، پاشو برو ديگه ، مي خوام تنها باشم !

 

يه گوشه كز مي كنم . . . سرم هنوز درد ميكنه . . . ميدوني چرا . . . ؟ چون ديگه خيلي داري داد

ميزني ! چند بار مي خواستم بهت بگم - هي تو خفه شو - اما حوصله سنگيني دستتو نداشتم !

بغض داره خفه ام ميكنه اما اشك گوشه چشمام خشك شده ، اي كاش نداشتمت اي كاش نبودي

اي كاش زودتر بميري . . . آره با توام ، تويي كه اسمتو گذاشتن خانواده ! ! !

حرفات شدن خوره ذهنم همون حرفاي مزخرفي كه هيچ وقت تمومي ندارن !

تيغ ! ! !

آروم و عميق ميكشم روي پوستم . . . تيغ اول و دوم و سوم . . .

خون از رگهام ميزنه بيرون ، قطره قطره ميريزه روي سراميكاي كف اتاق ،

ميرم فضا . . . همون فضا كه بيرون از دنياي تو بود ! بال مي خوام ، با تيغ چهارم اوج ميگيرم . . .

ديگه كم كم داره حرفات از ذهنم پاك ميشه . . . با تيغ پنجم ضعف ميكنم ، دستام ميلرزن . . .

زبونمو ميكشم روي بريدگيا . . . اين بار بغضم ميشكنه و به خاطر تمام بيكسيام اشك ميريزم . . . !

با تيغ آخر سقوط ميكنم . . . اينجا آخر دنياست ، اما دنيام يه رنگه ديگه گرفته . . . !

 

پ . ن : بيا خوشي ها رو تقسيم كنيم سيگار ، حشيش ، عرق سگي ، اكس مال تو . . . !

تيغ مال من ! تو با خوشياي خودت اوج بگير ، منم با تيغ خودم !

 

شخصي

 

آن شب از فرياد تو شكستم . . . !

و تو ميخنديدي

 به جهنم كه شكستي !

بغض راه نفسم را بست . . . !

و تو پژواك صداي محزون و پريشانم را نشنيده گرفتي !

شب بخير گفتم ،

و تو بي اعتنا به آغوش بازم . . . !

 

گريه ميكنم

اما سكوت صدايم ميكند . . .  صبور باش . . . ! التماس نكن . . . ! او تو را هرگز نديد . . . ! 

و من دلم سخت در حسرت ميماند . . . !

 

به خواب مرگ خواهم رفت و صبح فردا با بوسه خدا دوباره متولد خواهم شد ،

اما اين بار خالي از وجود تو . . .

سخت است اما به زودي تو فقط يك خاطره ، يك خيال ، يك افسوس خواهي شد . . . !

 

 

             

پ ن ۱ : براي تو نوشتم . . . تویی كه ميدونم لياقت بيشتر از اينا رو داره . . . !

پ ن ۲ : روزهاي انتظار چه عاشقانه تو را مي شكند و او چه سرد از تو عبور ميكند !

پ ن ۳ : به غروب امروز فكر نكن ، به فكر طلوع فردا باش . . . !       

            

ترامادول 100

من كجاي دنيام ؟؟؟

سر يه دو راهي گير كردم . . . دو راهي مرگ و زندگي ! نمي دونم كدوم سمت برم ! ؟

يه جورايي دلم ميخواد برگردم . . . برگردم و ساعت رو بيست دقيقه قبل از ميلاد كوك كنم ،

شايد اون وقت بتونم جلوي فاجعه زندگي رو بگيرم !

اما اينجا روي يه تابلوي بزرگ نوشته دور زدن ممنوع !

پس راه ديگه اي ندارم . . . يا مرگ يا زندگي ؟ بايد انتخاب كنم ! ! !

تيغ ! ! !

رگ آبي دستم پيداست . . . اما وقتي تيغو بهش نزديك ميكنم لرزشي مهيب تمام تنم رو ميگيره .

از خودم بدم میاد . . .

بدم مياد كه ترس مي تونه بهم غلبه كنه و من ضعيف تر از اونم كه بتونم كارو تموم كنم !

ترامادول 100

شايد بتونم با خوردنش كنار بيام . . . !

.  .  .

صداي ويبره گوشي داره اذيتم ميكنه . . . نه مثل اينكه دست بردار نيست . . .

ـ بله . . .

ـ زهره كجايي؟ زهرا قرص خورده بايد ببريمش بيمارستان زود بيا نمي تونم از روي تخت تكونش بدم.

- خب احمق زنگ بزن آمبولانس . . .

ـ دلت خوشه اين شهر آمبولانسش كجا بود . ميگم بيا . . . . . . . . قطع تماس . . . . . . .

به اين ميگن شوكي كه از يه حمله عصبي هم بدتره !

.  .  .

زهرا رو برديم بيمارستان . . . شست و شوي معده . . . بازگشت به زندگي . . .

 

پ . ن : شب وحشتناكي بود وقتي مرگ رو توي وجود زهرا ديدم !

 

يك شب تنهايي . . .

 

 از بي حوصلگي هول شدم . . . شلوار ، پالتو ، واي خدا شالم كجاست ؟

 چكمه هاي قهوه اي رنگمو بپوشم يا مشكيا رو ؟ تو چه رنگي دوست داشتي ! ؟

 بيخيال ، دو تاش كه تيرست پس همون مشكيا رو مي پوشم !

 شب تاريكيه . . . ! برف سنگيني داره ميباره . . . !

 چتر مشكيمو باز ميكنم و كنار خيابون منتظر تاكسي ميمونم !

 تاكسي . . . ! نه ، مثل اينكه توي اين شهر مرده خبري از تاكسي نيست !

 چند تا خيابون بيشتر باهات فاصله ندارم ولي انگار فرسنگها ازت دورم . . . !

 روي برف هاي پياده رو راه ميرم و چيزي جز رد پا از خودم باقي نميذارم ،

 فقط قدم ميزنم و به تو فكر ميكنم ، به تويي كه ديگه نيستي و من تنها تر از هميشه ام .

 خيابونا رو يكي يكي رد ميكنم بدون اينكه مقصد خاصي داشته باشم !

 

 

 پ . ن : دلم گرفته ، اشک میریزم به خاطر نبودنت ، اي كاش بودي . . . !

 

میدونی ازت متنفرم . . . ؟

 

بازم مثل همیشه یه گوشه کز کردم ،

با یه نگاه پر از بغض به کف سفید حمام خیره شدم  . . .

کاش روی این همه سفیدی چیزی واسه نوشتن داشتم  . . .

دلم می خواد این سنگای سفید رو پر کنم از تمام حرفای مزخرف تو  ،

شاید ذهنم این جوری کمی آروم شد  . . .

تیغ توی دستامه اما دستام نایی واسه حرکت ندارن  . . . من یه مرده متحرکم  . . . !

سردتر از اونم که وجود بی وجودم با چند قطره خون گرم بشه ،

اما تیغو یه جوری میکشم روی پوستم  که برم فضا ، فضایی بیرون از دنیای تو  . . .

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدا میسوزه ، سوزشی که دردناک تر از حرفای توست  . . . ! 

تویی که ادعایی اما هیچی نیستی . تویی که نمی فهمی چون پوچی پس با حرفات آزارم نده  . . .

بوی خون داره دیوونم میکنه . دستام طعم خون داره  . . .

لبم رو میذارم روی بریدگی و با تمام وجود بی وجودم می مکم  . . .

با قطره های خون سفیدی کف حمام هم مثل دل من خونی شد !

حالا شاید حرفی بنویسم که همیشه می خواستم بهت بگم  I  Hate You

 

پ . ن ۱ : تو مخاطب خاصی ندارد . . .

پ . ن ۲ : تو در دنیای من بشری است از نسل آدم که حیوان صفتی بیش نیست !

 

زهره همان نوازنده فلك . . .

 

متولد شدم 

و

تو مرا زهره خواندي . . .

تو مرا ناهيد خواندي . . .

تو مرا ونوس خواندي . . .

تو مرا ستاره صبح خواندي . . .

و

تو مرا آنچه دوست داشتم خواندي ، ، ، تو مرا نوازنده فلك خواندي  /

و

امروز در سالگرد بودنم او برايم از لمس بودنم مي نویسد :

در زمين غوغاييست

آسمان پر شور است

نورها مي تابند

برف ها مي بارند

عرش خواهد لرزيد

آواي خوشي مي آيد

تا ابد بنواز ، اي نوازنده فلك . . . !

 

پ . ن ۱ : مادر همان آشناي قديمي مرا به اين نام خواند . . .

پ . ن ۲ : هفت روز مي گذرد از بيستمين سالگرد بودنم

و همان دوست هميشگي باز به يادم آورد كه وجود بی وجودی به نام زهره وجود دارد  /

 

تولد 20 سالگي . . .

 

درد /

زايمان . . .

چند قلوهاي فسفري نا همسان

فريادهاي گريه

گريه هاي بلند نوزاد نارس انسانيت :

انسان ! . . .

چه اتفاق غريبي ! ! ! ؟

 

 

پ . ن ۱ : من متولد شدم و ثانيه ها تكرار مي كنند تمام لحظه هاي تمام عمرم را . . .

پ . ن ۲ : بيست ساله شد تكرار ثانيه هام . . .

پ . ن ۳ : اتفاق غريبي است تكرار مكررات . . .

 

يه خراش كوچيك . . .

 

خيره به سقف روي تخت دراز كشيدم ، هواي اتاق سرده . . . سرد تر از نگاه آدماي سنگي . . .

حال عجيبي دارم ، احساس خفگي ميكنم ، بغض دارم . . . گريه ميكنم اما بدون اشك . . .

پتو رو دور خودم ميكشم . . . تو ذهنم كم كم داره مياد خاطرات بد ، دارم ميميرم از غم ها . . .

زندگيمو باختم . . . ديگه چي بگم از خودم ! ؟

تيغ ! ! !

آروم ميكشم روي پوستم تا سوزش دردناكشو با تمام وجود احساس كنم .

هميشه راهم همين بوده ، از مچ تا آرنج . . . يه راه باريك قرمز . . .

قرمزي خونم بازم خوش رنگ تر از هميشه و من بي تاب تر از هميشه براي مكيدن .

وااااااي ميسوزه ، ولي طعم خون آرومم ميكنه ، مستم ميكنه ، حداقل تو رو از يادم ميبره ! ! !

 

پ . ن ۱ : دنبال مخاطب خاصي نباش ، من از توهاي زيادي زخم خوردم . . .

پ . ن ۲ : بازم فكر منحرفت فقط به مخاطب پسر نباشه . . .   

 

يلداي 89

 

این یلدا هم بی تو گذشت

من ماندم

و چند خیابان

و چند سیگار

و چند شب یلدای دیگر

بی تو . . .

 

پس نوشت از ته دلم :

به درك كه نيستي . . .

پس نوشت تو اوج گريه هام :

مي خوام داد بزنم ، تنهاي تنهام . . .

پس نوشت از روي دلخوشي :

سرنوشت هر راهي را كه مي خواهد برود ،

ما راهمان جداست . . .

اين ابرها تا مي خواهند ببارند ، من چترم خداست .