دیشب با دوستم رفته بودم رستوان....
روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره رو به تخت ما بود
، معلوم بود با هم دوست هستند،
اتفاقی چشمم به چشمه پسره افتاد....
قشنگ معلوم بود دختره عاشقه پسرست،
پسره شروع کرد به دید زدن من ،
سرمو انداختم پایین....
دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.
یه کاغذ برداشتمو به پسره علامت دادم
با نگاهش قبول کرد،
بلند شدن ،
دختره جلو رفت پسره به تخت ما رسید
دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت،
براش نوشته بودم .....
خــــیـــــلـــــی پــــــستـــــــی...
-----------------------------------------------------------------------
اعتماد و انسانیت ببین کتابا سرگردون شدن...
:|